به گروه اینترنتی جذاب و پر از خواندنی‌های جالب روزنه خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Tuesday, April 28, 2009

.::ROZANEH::. Majaleye Tafakkore No ... No.1 [ Bakhshe Jadide Goroh ]

Untitled Document

http://www.rozanehonline.com/templates/rt_technopia/images/tech_header_1.jpg

             ●  مقدمه

باز هم سلام و درود خدمت تک تک بچه های گل گروه روزنه
اینم یه سورپرایــــــــــــــــــــــــــز برای همه شما اعضای محترم گروه روزنه

با توجه به تغییرات گروه روزنه و برنامه ریزی های انجام شده جهت پرمحتواتر شدن مطالب ارسالی و قدرت بخشیدن به تیم تولید مطلب گروه، دست به تولید مجلات اینترنتی با همکاری تیم قدیمی آپادانا زدیم که به زودی با بخش های جدید گروه آشنا خواهید شد.
اولین شماره مجله هفتگی تفکر نو رو مشاهده می کنید که مطمئنم تا چند هفته دیگه پر طرفدارترین قسمت گروه میشه ...! حالا ببین ! D:
طبق دسته بندی که در زیر می بینید این هفته نامه به 9 قسمت تقسیم شده که تیتراشونو این زیر می بینید ... طرح قالب هم تلاش کردم با بقیه ایمیل های گروه فرق کنه و جذاب باشه . این مجله اولین روز هفته برای اعضا ارسال می شود و توصیه می شود این ایمیل را تا آخر هفته نگه دارید و جملات آن را با خود تکرار کنید که این جملات پر محتوا از برترین نویسندگان و کتابهای روانشناسی جمع آوری شده است و با فوروارد ForWard کردن این ایمیل به دوستان خود آنها را به خواندن این مجله تشویق کنید.
توجه : تمامی مطالب این مجله توسط گروه
روزنه گردآوری شده و زحمت بسیاری برای تایپ و جمع آوری آن گشته پس بی لطفی نکنید و ذکر منبع رو با آدرس کامل وبسایت Rozanehonline.com فراموش نکنید.
با تشکر -
30nAp30
ارسال نظرات، انتقادات و پیشنهادات : Sinadem@gmail.com
 

             ●  نکته های زندگی

1 – هر روز به سه نفر اظهار ادب کن.
2- در خانه یک حیوان نگه دار.
3- حداقل سالی یکبار طلوع آفتاب را تماشا کن.

             ●  اصول غلبه بر گرگ ها

ترس، خواه ارادی و خواه غیرارادی، سدی بزرگ در مقابلتان ایجاد خواهد کرد و بیش از هر عاملی شما را از خلق آنچه می توانید پدید آورید محروم می کند، و اجازه نمی دهد که از ظرفیت کامل نیروی خود استفاده ببرید.

             ●  هر روز مثبت فکر کنیم

افکار انتخابی و باورهایت آینده تو را ایجار می کند . این افکار ، تجارب فردا ، هفته بعد ، و سال دیگر را شکل کی دهد .

             ●  رازهای عشق

1- راز عشق در تواضع است . این صفت به هیچ وجه نشانه تظاهر نیست . بلکه نشان دهنده احساس و تفکری قوی است. میان دو نفری که یکدیگر را دوست دارند، تواضع مانند جویبار آرامی است که چشمه محبت آنها را تازه و باطراوت نگه می دارد .

 

             ●  اندیشه های زرین شکسپیر

 عمل
همان طور که تیرها راه های بسیاری را طی می کنند تا به هدف برسند...
هزاران عمل در حال انجام هم ممکن است به یک هدف منتهی شوند.
هنری پنجم، پرده اول، صحنه دوم.


As many arrows, loosed several ways, come to one mark… so may a thousand actions, once afoot. End in one purpose.
Henry 5, Act1, Sc.2

             ●  گام های بزرگ برای موفقیت

1 – همگی ما رؤیاهای داریم ... همه ما از اعماق وجودمان می خواهیم باور کنیم که از استعدادی خاص برخورداریم که به کمک آن می توان تحولی ایجاد کرد ، با دیگران برخوردی متفاوت داشت و دنیایی بهتر ساخت.
آرزوی شما چیست؟ شاید رؤیایی باشد که آن را فراموش کرده اید یا از آن دست شسته اید . اگر آن تصویری که در ذهن داشته اید، امروز به واقعیت می پیوست، زندگی شما چگونه می شد؟
اکنون، لحظه ای در رؤیای خود به این بیندیشید که در زندگی تان حقیقتاً ¬در جستجوی چه هستید.

             ●  اصول پیشرفت فالون دافا

ثروت با تقوا

قدیمی ها گفته اند، "پول چیزی جدا از این بدن فیزیکی است." همه این را می دانند، اما در طلب آن هستند. یک مرد جوان برای ارضای خواست ها و تمناهایش در پی آن است، یک زن جوان آن را برای زینت و تجمل می خواهد و فردی مسن به دنبال آن است تا در سنین پیری از خود مواظبت کند. فردی فاضل برای آبرو و حیثیت خود در آرزوی آن است. یک کارمند به خاطر آن وظیفه اش را انجام می دهد و غیره. بنابراین همه به دنبال آن هستند.

بعضی از افراد حتی به خاطر آن جنگ و دعوا به راه می انداززند؛ آنهایی که پرخاشگر و ستیزه جو هستند به خاطر آن خطرهایی به جان می خرند، افراد تندخو و عصبانی برای آن به خشونت متوسل می شوند، افراد حسود ممکن است به خاطر آن از عصبانیت بمیرند. این وظیفه ی حکام و صاحب منصبان است که ثروت و کامیابی را به عامه ی مردم عرضه کنند. اما ترویج پول پرستی بدترین سیاستی است که شخص می تواند انتخاب کند. ثروت بدون تقوا به همه ی موجودات صدمه می رساند، در حاله که تقوا چیزی است که همه ی مردم در آرزویش هستند. به همین جهت، نمی توان بدون این که تقوا را ترقی داد مرفه و ثروتمند شد.

تقوا در زندگی های گذشته جمع می شود. یک پادشاه، صاحب منصب، ثروتمند شدن با اعیان و اشراف بودن همگی از تقوا می آیند. بدون تقوا، بردی نیست، از دست دادن تقوا به معنی از دست دادن همه چیز است. در نتیجه آنهایی که در جستجوی قدرت و ثروت هستند باید اول از همه تقوا جمع کنند. با تحمل کردن درد و رنج و انجام کارهای خوب می توان دربین توده های مردم تقوا ذخیره کرد. برای رسبدن به این هدف، بایستی از اصول علت و معلول آگاهی داشت. آگاهی به این اصل می تواند صاحب منصبان و توده ی مردم را قادر سازد که خویشتن داری را تمرین کرده و بدین وسیله رفاه و خوشبختی و صلح در زیر آسمان غلبه خواهد کرد.

Wealth with Virtue

The ancients said, "Money is something external to this physical body." Everyone knows it,yet everyone pursues it. A young man seeks it to satisfy his desires; a young woman wants it for glamour and luxury; an elderly person goes after it to take care of himself in his old age; a learned person desires it for his reputation; a public official fulfills his duty for it, and so on.
Thus, everybody pursues it.

Some people even compete and fight for it; those who are aggressive take risks for it; hottempered people resort to violence for it; jealous people might die for it in anger. It is the duty of the ruler and officials to bring wealth to the populace, yet promotion of money-worship is the worst policy one could adopt. Wealth without virtue (de) will harm all sentient beings, while wealth with virtue is what all people hope for. Therefore, one cannot be affluent without
advocating virtue.

Virtue is accumulated in past lives. Becoming a king, an official, wealthy, or nobility all come from virtue. No virtue, no gain; the loss of virtue means the loss of everything. Thus, those who seek power and wealth must first accumulate virtue. By suffering hardships and doing good deeds one can accumulate virtue among the masses. To achieve this, one must understand the principle of cause and effect. Knowing this can enable officials and the populace to exercise self-restraint, and prosperity and peace will thereby prevail under heaven.

 

 

             ●  داستان های آموزنده

نام داستان: ‌‌زن، مرد و رنه‌ مارگریت‌
نويسنده: مجتبا پورمحسن

آمده‌ بود که‌ برود. همیشه‌ می‌آمد که‌ برود. حتا تمام‌ لحظاتی‌ که‌ چیزی‌ نگهش‌ می‌داشت‌ آنجا، در فکر این‌ بود که‌ چرا هنوز مانده‌ است. نشسته‌ بود روی‌ مبلی‌ که‌ رو داشت‌ به‌ یک‌ نقاشی‌ از رنه‌ مارگریت‌ که‌ در قابی‌ مسحور کننده‌ میخ‌ شده‌ بود به‌ دیوار. زن‌ لحظه‌ی‌ اول‌ که‌ باسنش‌ به‌ مبل‌ رسیده‌ بود، با خودش‌ فکر کرده‌ بود که‌ وقتی‌ به‌ محض‌ نشستن‌ بر خلاف‌ میلش، رفتن‌ را به‌ تاخیر انداخته‌ بود از اینکه‌ تابلویی‌ به‌ این‌ معروفی‌ در مقابلش‌ هست‌ احساس‌ خوبی‌ داشت، اما حالا چند دقیقه‌ نگذشته‌ بود که‌ فکر می‌کرد این‌ تابلو هم‌ مثل‌ خیلی‌ از چیزهای‌ دیگر خانه‌ وادارش‌ می‌کند به‌ ماندن‌ درآنجا. این‌ حس‌ زمانی‌ قدرت‌ بیشتری‌ پیدا می‌کرد که‌ مرد پس‌ از پرسیدن‌ نوشیدنی‌ سرد یا گرم‌ و شنیدن‌ جواب‌ به‌ آشپزخانه‌ می‌رفت‌ تا نوشیدنی‌ سرد یا گرمی‌ را که‌ زن‌ خواسته‌ بود آماده‌ کند. مرد حتما نمی‌دانست‌ عدم‌ حضورش‌ در هال‌ بزرگ‌ خانه‌ چه‌ قدر حس‌ ماندن‌ را در زن‌ تقویت‌ می‌کند اگر این‌ را حس‌ می‌کرد هیچ‌ عجله‌ای‌ برای‌ آماده‌ کردن‌ نوشیدنی‌ به‌ خرج‌ نمی‌داد. زن‌ بارها فکر کرده‌ بود که‌ از مرد کلید بگیرد و وقتی‌ که‌ او نیست‌ خودش‌ را با اشیای‌ این‌ خانه‌ تنها بگذارد تا بفهمد که‌ چرا چند تکه‌ شی‌ بی‌روح‌ در تصمیم‌ مهم‌ او، ماندن‌ یا رفتن‌ تاثیر می‌گذارد. اما می‌دانست‌ که‌ اشیا او و کل‌ خانه‌ فقط‌ در صورتی‌ نقششان‌ را بازی‌ می‌کنند که‌ مرد در خانه‌ باشد. زن، حضور مرد را می‌خواست‌ اما نه‌ در نزدیکی‌اش.

نفهمیده‌ بود که‌ کی‌ فنجان‌ چای‌ را از دست‌ مرد گرفته‌ و کی‌ تصمیم‌ گرفته‌ که‌ اولین‌ قلپ‌ را به‌ لب‌ بزند. اما لبش‌ که‌ سوخت‌ فهمید که‌ چند دقیقه‌ای‌ حواسش‌ نبوده‌ دور و برش‌ چه‌ اتفاقی‌ افتاده‌ است.چون‌ حواسش‌ نبود نفهمیده‌ بود که‌ مرد وقتی‌ فنجان‌ را داد دستش‌ چاک‌ سینه‌ زن‌ را رصد کرده‌ بود مرد حتما لذت‌ برده‌ بود اما لذت‌ نگاه‌ زن‌ را از دست‌ داده‌ بود. اگر زن‌ باحسی‌ آمیخته‌ به‌ شرم، حتا اگر با غرولند همراه‌ می‌بود (البته‌ بی‌صدا) - مرد را پس‌ می‌زد لذتش‌ کمتر از نگاه‌ از سر دعوت‌ زن‌ نبود. اما مرد هر دوی‌ اینها را و زن‌ البته‌ هم‌ نگاه‌ مرد و هم‌ یک‌ درگیری‌ ذهنی‌ لذتبخش‌ را از دست‌ داده‌ بود. شاید به‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ تابلوی‌ معروف‌ مارگریت‌ هنوز هم‌ دیده‌ می‌شد.

مرد چایش‌ را که‌ به‌ یک‌ باره‌ سرکشید دستش‌ را جوری‌ گذاشت‌ پشت‌ زن‌ که‌ زن‌ چندشش‌ شد. فکر می‌کرد مرد هر کاری‌ که‌ بکند چون‌ زن‌ دستش‌ را دیده‌ مجبور است‌ پس‌ بزند. ترجیح‌ می‌داد مرد دستش‌ را جوری‌ می‌برد دور گردنش‌ یا حتا هر کجای‌ دیگر که‌ زن‌ می‌توانست‌ دیدنش‌ را انکار کند. آن‌ وقت‌ شاید وقتی‌ که‌ انگشتان‌ مرد چنان‌ آرام‌ روی‌ شانه‌هایش‌ کشیده‌ می‌شد که‌ احساس‌ می‌کرد سقف‌ خانه‌ آمده‌ نزدیک‌ سرش، می‌توانست‌ وانمود کند که‌ نمی‌داند انگشتان‌ بلند مرد را که‌ زمخت‌ نبود اما انگشت‌ یک‌ مرد بود، کجاست‌ و چه‌ کارمی‌کند.

زن‌ نگاهی‌ به‌ فنجان‌ چای‌ که‌ روی‌ میز مانده‌ بود انداخت‌ و فکر کرد که‌ مرد لذت‌ شانه‌های‌ او را از دست‌ داده‌ است‌ زن‌ دستش‌ را دیده‌ بود. مرد علاوه‌ بر اینکه‌ حضور داشت‌ کاری‌ کرده‌ بود که‌ زن‌ دست‌ او را هم‌ ببیند. نمی‌توانست‌ حضور مرد را تحمل‌ کند.

آمده‌ بود که‌ برود. آمده‌ بود مرد را که‌ دید برود. اما ندیده‌ بود که‌ مرد سرش‌ را عقب‌ برده‌ و لبش‌ را چسبانده‌ به‌ لاله‌ی‌ گوشش. احساس‌ کرد مرد همانی‌ است‌ که‌ زن‌ توی‌ تابلو نمی‌بیندش. توی‌ تابلوی‌ مارگریت‌ پارچه‌ای‌ روی‌ سر زن‌ و مرد افتاده‌ بود. همدیگر را نمی‌دیدند. در کنار هم‌ بودند اما حضور نداشتند. لب‌ مرد روی‌ گوش‌ زن‌ وزنی‌ نداشت‌ ولی‌ زن‌ مرد را با تمام‌ وجودش‌ حس‌ می‌کرد.

شاید ترس‌ از فاش‌ شدن‌ حضور بود که‌ باعث‌ شد زن‌ دست‌ دیگر مرد را که‌ روی‌ پایش‌ تکان‌ می‌خورد ببیند و یادش‌ بیاید که‌ آمده‌ بود که‌ برود. سخت‌ بود که‌ از وجود مرد که‌ با سبکی‌ لبانش‌ و از طریق‌ گوش‌ زن‌ به‌ درونش‌ راه‌ یافته‌ بود جدا شود. اما یادش‌ آمده‌ بود که‌ آمده‌ بود آنجا که‌ زود برود.

توی‌ راه‌ پله‌ بود که‌ فهمید دلش‌ پیش‌ تابلو مانده‌ است. توی‌ تابلو زن‌ هنوز مرد را ندیده‌ بود. زن‌ فکر می‌کرد که‌ کی‌ دوباره‌ برگردد به‌ آن‌ خانه‌ برود آنجا که‌ نماند.

 


__._,_.___


Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

Blog Archive