==================== صدای پای آب عمید رضا مشایخی =============== نا بلد به آزاد ه ای تهی دست توکی رسم این روزها را بلد می شوی؟ تو هم اهل جمع و حساب و عدد می شوی؟ گل ساده پوش و صبورو نجیبم ، تو کی کمی مثل مردم دچار حسد می شوی ؟! مگر جنس پروانه هستی که از عشق گل چنان او که خود را به آتش زَنَد می شوی میان شلوغای شهر از دل مردمان سرت را فرو برده در خویش و ، رد می شوی سر راهِ جولان هر هرزه آب سیاه کمر بسته ، از خود گذشته، و سد می شوی به هنگام گفتن از آداب سود و زیان تو خاموش می ما نی و نابلد می شوی تو بیگانه با روزِ گاری و در چشم ما ؛ عجیبی و با بهت و حیرت رصد می شوی ترا گفته باشم که با این روال و سیاق سرآخر چو گل های وحشی لگد می شوی و یا در وسیع و بلندای طبعِ خودت گرفتا ر دائم به حبس ابد می شوی عمیدرضا مشایخی =============== ==================================== چشمهایت چه کسی چشم تو را دید و نشد عاشق تو؟ ای فدای دل بی غل و غش و صادق تو بعد ازین چشم که زیبائی عالم در اوست چه بجز محنت و غم داد به تو خالق تو؟ رودی از عشق تو در من بخروش است انگار ای تنت آب روان و دل من قایق تو تو به این خوبی و ، من با نفس خسته ء خود چه سرایم ؟ چه بگویم ؟ که بود لایق تو می هراسم من ازین عاطفهء چون آبت تو بگو من چه کنم تا نشوم عاشق تو؟ بگذرم باید ازین شط هراس و تردید تو چو عذرای منی ، من بشوم وامق تو ؟ عمیدرضا مشایخی ============================== چشم براه روزها رفت و نیاورد کس از تو خبری نه پرستو نه کبوتر و نه پیغام بری به امیدی که رساند به من از توخبری چشم و دل دوخته ام بر لب هر رهگذری چه بگویم که پس از تو چه فراوان خوردم غم دلها، که نخوردی و از آن، بی خبری سر به زیرم نه از آنروی که افتاده شدم بل از آنروی که از ّرد تو جویم اثری مانده ام چشم براه تو در آغوش خزان تا مگر باد رساند به من از تو خبری در هراسم پس ازین فاصله، وصلی نبرم نبرم عاقبت از صبر و سکوتم ثمری با دلم عهد نبستم که ز یادت ببرم تو چنان باش که این نکته ز یادت نبری عمیدرضا مشایخی ============== http://amidmashayekhi.blogfa.com/ |
No comments:
Post a Comment