��� من پری کوچک غمگینی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد آرام آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد ��� (فروغ فرخزاد ) من همان پري كوچك غمگينم من همان پري كوچك غمگينم كه دلش را مي نوازد ، آرام آرام ، در يك نيلبك چوبين تو مرا خوب مي شناسي فروغ ؟ نه ؟ تو مرا در شعرت سرودهاي !! من همان پري كوچك غمگينم، ايران دخت ، زن ايراني ! معصوم و پاك مثل فرشتههاي خدا لطيف چون پرنيان ظريف و زيبا بسان نرگسهاي شيراز و غمگين و دلخسته بمانند پري تو ! كلبهاي دارم مي آرايمش به عشق آن را پاك مي روبم بوي دود مطبخش را خوب مي بويم وه كه چه شيرين است روياهاي من دستان كودكانم در ميان سفرهاي از جنس عشق عجين با قوتي كه به مهر خويش پرداختهام . سكوت مرا پاياني نيست و غمهايم را نيز عشق با من چه كرده است ؟ آنگاه كه در رگبار خشونت تنها به ني لبك چوبينم پناه ميبرم ، آنگاه كه در آينه بي فرياد مي شكنم، و نگاه سنگين و نامهربان پدران و همسران و پسرانم درجاي ميخكوبم مي كند و پاي رفتنم را مي گيرد ، آنگاه كه حقوق انسانيام را مي دزدند و من چارهاي جز سكوت ندارم ، نا گزير ، پري مي شوم !! غمهايم آب مي شود و از چشمانم فرو مي غلطد و من آرام آرام دلم را مي نوازم . آه اي فروغ ! تو خوب مي داني كه من كيستم ؟! من همان پري كوچكم ! كه در اقيانوس دلم سكنا دارم . من همان پري كوچكي هستم كه به گناه عاشقي محكوم است . و دلش را آرام آرام مي نوازد در يك ني لبك چوبين . و افسانه مي شود ! افسانهاي كه در يلداهاي سرد و تاريك گذشتهام مادربزرگم براي مادرم گفت و مادرم براي من ! اما ، اما من آن را براي دخترم نخواهم گفت ! هرگز نخواهم گفت ! تكتم 21/7/2008 |
No comments:
Post a Comment