● اگر اين ايميل را به صورت ناقص دريافت کردهايد، ميتوانيد روي دکمه Printable View در سمت راست و بالاي صفحه کليک کنيد مانند شکل زير ● براي رفع دائمي اين مشکل(ناقص ديده شدن صفحه) اينجا را کليک کنيد. ● براي عضويت در گروه روزنه و دريافت ايميلهاي گروه روزنه به صورت روزانه، اينجا را کليک کنيد. عضويت در گروه روزنه و استفاده از مزاياي آن رايگان ميباشد. ● اگر از G-Mail براي دريافت ايميلها استفاده ميکنيد و قادر به ديدن تصاوير نيستيد روي لينک "Display images below" کليک کنيد. ● گروه روزنه، با بيش از 100000(يکصد هزار) عضو و حداقل 50000(پنجاههزار) بازديد در روز يکي از بهترين مکانها براي تبليغات شماست. براي مشاهده تعرفه تبليغات و همچنين سفارش تبليغات اينجا را کليک کنيد. | |
| | | | | | با خط اينترنت اختصاصي اعضاء گروه روزنه: سرعت، قدرت و کيفيت بالاتر هماهنگي با گروه و باز شدن عکسها دسترسي آسانتر و بدون محدوديت به سايتها و ... | 9092302260 | مطالبي که در ادامه ميخونيد، مطالبي هستند که به مرور زمان توسط دوستان مختلف به ايميلم ارسال شده. اميدوارم لذت ببريد يک آزمايش روزي جهت انجام آزمايش 10 ميمون را درون يک قفس بزرگ مي اندازند که امکان بالا رفتن از ديواره براي هيچ يک از آنها مهيا نبود و در سقف موزهايي قرار داشت و تنها راه ارتباطي به سقف يک نردبان بود . ميمون ها در بدو ورود ابتدا هيجان زده به اطراف مي رفتند ولي بعد از مدتي که آرام شدند متوجه موزها شدند و همه به سمت نردبان يورش بردند و از آن بالا رفتند غافل از اينکه روي پله پنجم اين نردبان سيستم به خصوصي کار گذاشته شده بود که با فشار روي آن از سقف آب سرد پائين مي ريخت . بدين ترتيب به محض اينکه پاي اولين ميمون به پله پنجم رسيد آب بسيار سرد بر روي ميمونها ريخت و ميمونها وحشت زده به اين طرف و آن طرف مي دويدند زيرا نمي دانستند چه شده است . پس از مدتي که دوباره آرام شدند به سمت نردبان يورش بردند و دوباره همان داستان آب سرد و وحشت ميمونها. براي دفعه بعد 2 تا از ميمونها ديگر بالا نرفتند بدون اينکه بدانند چرا آب سرد پائين مي ريزد . برداشت آنها فقط اين بود که نبايد نزديک نردبان شوند . در اين دفعه فقط 8 ميمون بالا مي روند ولي باز هم همين داستان پيش مي آيد . براي بار بعد فقط 2 ميمون تصميم به بالا رفتن مي گيرند ولي اين بار با مخالفت 8 ميمون ديگر مواجه مي شوند و آنها اجازه بالا رفتن به آنها نمي دهند زيرا آنها به خاطر اينکه سرد نشوند از خير موزها گذشته بودند و گرسنگي پيشه کرده بودند به هر حال به آنجا مي رسد که ميمونهاي گرسنه در پايين قفس و موزها در بالاي سقف بودند ولي هيچ ميموني به خود اجازه بالا رفتن نمي داد. بعد از گذشت مدت زماني يک ميمون را خارج مي کنند و يک ميمون جديد را وارد قفس مي کنند اين ميمون جديد نيز در بدو ورود هيجان زده به اطراف مي رفت و جيغ مي زد ولي بعد از گذشت مدت زماني آرام شد در اين زمان بود که موزها را ديد و به سمت نردبان رفت که ناگهان 9 ميمون ديگر به سمت او يورش بردند و ميمون بيچاره بدون اينکه بداند چرا فقط مورد حمله قرار گرفته بود تا اينکه از بالا رفتن و خوردن موز منصرف شد . بعد از چندي يکي از ميمونها را بيرون آوردند و ميمون ديگري را وارد قفس کردند و اين بار زماني که اين ميمون به سمت نردبان مي رفت به جاي آنکه 8 ميموني که تجربه آب سرد را داشتند به سمت او حمله کنند با کمال تعجب ملاحظه شد که 9 ميمون به سمت او يورش بردند يعني ميمون نهم هم که تجربه آب سرد را نداشت به او حمله کرد بدون اينکه بداند چرا فقط حمله کرد ؟! اين آزمايش بارها تکرار شد وهمچنان به ميمون تازه وارد اجازه بالا رفتن از نردبان داده نشد و در نهايت ميمونها در پائين و موزها در بالا ولي همچنان همه ميمونها در عين گرسنگي به خود اجازه بالا رفتن از نردبان را نميداند ولي نکته در اينجاست : از آزمايش پنجم به بعد پروسه حساس به فشار پله پنجم نردبان حذف شده بود . آري فقط نياز به يک حرکت از طرف آنها بود تا بتوانند به آنچه آرزوييشان بود برسند اما دريغ از شجاعت حرکت در خلاف مسيري که قبلا طي شده بود . با تشکر از مهندس امير فتوحي و مهندس مهدي فلاح | In a Chicago hospital, a gentleman had made several attempts to get into the men's restroom, but it had always been occupied. A nurse noticed his predicament. Sir, she said " You may use the ladies room if you promise not to touch any of the buttons on the wall." He did what he needed to, and as he sat there he noticed the buttons he had promised not to touch. Each button was identified by letters: WW , WA , PP, and a red one labeled ATR. Who would know if he touched them? He couldn't resist.. He pushed WW. Warm Water was sprayed gently upon his bottom. What a nice feeling, he thought. Men restrooms don't have nice things like this. Anticipating greater pleasure, he pushed the WA button. Warm Air replaced the warm water, gently drying his underside. When this stopped, he pushed the PP button. A large Powder Puff caressed his bottom adding a fragile scent of spring flower to this unbelievable pleasure.. The ladies restroom was more than a restroom, it is tender loving pleasure. When the powder puff completed its pleasure, he couldn't wait to push the ATR button which he knew would be supreme ecstasy. Next thing he knew he opened his eyes, he was in a hospital bed, and a nurse was staring down at him. "What happened?" he exclaimed. The last thing I remember was pushing the ATR button. "The button ATR is an Automatic Tampon Remover. Your penis is under your pillow." | پادشاهي جايزهء بزرگي براي هنرمندي گذاشت که بتواند به بهترين شکل ، آرامش را تصوير کند. نقاشان بسياري آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاويري بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهاي آرام ، کودکاني که در خاک مي دويدند ، رنگين کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلو ها را بررسي کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. اولي ، تصوير درياچهء آرامي بود که کوههاي عظيم و آسمان آبي را در خود منعکس کرده بود. در جاي جايش مي شد ابرهاي کوچک و سفيد را ديد ، و اگر دقيق نگاه مي کردند ، در گوشه ء چپ درياچه ، خانه ء کوچکي قرار داشت ، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر مي خواست ، که نشان مي داد شام گرم و نرمي آماده است. تصوير دوم هم کوهها را نمايش مي داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تيز و دندانه اي بود. آسمان بالاي کوهها بطور بيرحمانه اي تاريک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سيل آسا بود. اين تابلو هيچ با تابلو هاي ديگري که براي مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگي نداشت. اما وقتي آدم با دقت به تابلو نگاه مي کرد ، در بريدگي صخره اي شوم ، جوجهء پرنده اي را مي ديد . آنجا ، در ميان غرش وحشيانه ء طوفان ، جوجه ء گنجشکي ، آرام نشسته بود. پادشاه درباريان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جايزه ء بهترين تصوير آرامش ، تابلو دوم است.بعد توضيح داد : " آرامش آن چيزي نيست که در مکاني بي سر و صدا ، بي مشکل ، بي کار سخت يافت مي شود ، چيزي است که مي گذارد در ميان شرايط سخت ، بماني و آرام باشي ." | روزي مرد کوري روي پلههاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که ان تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چيز خاض و مهمي نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد: امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!! وقتي کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است. حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است .... لبخند بزنيد! | سه آمريکايي و سه ايراني اين داستان طنز زيبا که نشان از کمال هوشمندي و ابتکار و خلاقيت و نبوغ هموطنان ايراني بخصوص در مورد استفاده از وسايل حمل و نقل عمومي دارد، را دوست عزيز بهزاد حيدري براي من اي ميل کرده بود. اين داستان توسط شهرزاد ساماني ترجمه شده است. سه نفر آمريکايي و سه نفر ايراني با همديگر براي شرکت در يک کنفرانس مي رفتند. در ايستگاه قطار سه آمريکايي هر کدام يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که ايراني ها سه نفرشان يک بليط خريده اند. يکي از آمريکايي ها گفت: چطور است که شما سه نفري با يک بليط مسافرت مي کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهيم. همه سوار قطار شدند. آمريکايي ها روي صندلي هاي تعيين شده نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند توي يک توالت و در را روي خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بليط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بليط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لاي در يک بليط آمد بيرون، مامور قطار آن بليط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمريکايي ها که اين را ديدند، به اين نتيجه رسيدند که چقدر ابتکار هوشمندانه اي بوده است. بعد از کنفرانس آمريکايي ها تصميم گرفتند در بازگشت همان کار ايراني ها را انجام دهند تا از اين طريق مقداري پول هم براي خودشان پس انداز کنند. وقتي به ايستگاه رسيدند، سه نفر آمريکايي يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که آن سه ايراني هيچ بليطي نخريدند. يکي از آمريکايي ها پرسيد: چطور مي خواهيد بدون بليط سفر کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم. سه آمريکايي و سه ايراني سوار قطار شدند، سه آمريکايي رفتند توي يک توالت و سه ايراني هم رفتند توي توالت بغلي آمريکايي ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار يکي از ايراني ها از توالت بيرون آمد و رفت جلوي توالت آمريکايي ها و گفت: بليط، لطفا! | چهار تا دوست که 30 سال بود همديگه رو نديده بودند توي يه مهموني همديگه رو ميبينند و شروع ميکنند در مورد زندگيهاشون براي همديگه تعريف کردن. بعد از يه مدت يکي از اونا بلند ميشه ميره دستشويي. سه تاي ديگه صحبت رو ميکشونند به تعريف از فرزندانشون... اولي: پسر من باعث افتخار و خوشحالي منه. اون توي يه کار عالي وارد شد و خيلي سريع پيشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توي يه شرکت بزرگ استخدام شد و پلههاي ترقي رو سريع بالا رفت و حالا شده معاون رئيس شرکت. پسرم آنقدر پولدار شده که حتي براي تولد بهترين دوستش يه مرسدس بنز بهش هديه داد. دومي: جالبه. پسر من هم مايه افتخار و سرافرازي منه. توي يک شرکت هواپيمايي مشغول به کار شد و بعد دوره خلباني گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده. پسرم اونقدر پولدار شد که براي تولد صميميترين دوستش يه هواپيماي خصوصي بهش هديه داد. سومي: خيلي خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده. اون توي بهترين دانشگاههاي جهان درس خوند و يه مهندس فوقالعاده شد. الان يه شرکت ساختماني بزرگ براي خودش تاسيس کرده و ميليونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه که براي تولد بهترين دوستش يه ويلاي 300 متري بهش هديه داد. هر سه تا دوست داشتند به همديگه تبريک ميگفتند که دوست چهارم برگشت سر ميز و پرسيد اين تبريکات به خاطر چيه؟ سه تاي ديگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندي ما شدن صحبت ميکرديم. راستي تو در مورد پسرت چي داري تعريف کني؟ چهارمي گفت: پسر من همجنسباز شده و شبها با دوستاش توي يه کلوپ مخصوص همجنسبازها کار ميکنه. سه تاي ديگه گفتند: اوه! مايه خجالته! چه افتضاحي! دوست چهارم گفت: نه. من ازش ناراضي نيستم. اون پسر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگي بدي هم نداره. اتفاقا همين دو هفته پيش به مناسبت تولدش از سه تا از صميميترين دوستپسراش يه مرسدسبنز و يه هواپيماي خصوصي و يه ويلاي 300 متري هدريه گرفت! نتيجه اخلاقي: هيچوقت به چيزي که کاملا در موردش مطمئن نيستي افتخار نکن! | آناني که وقتي هستند هستند وقتي که نيستند هم نيستند عمده آدمها. حضورشان مبتني به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسماني آنهاست که قابل فهم ميشوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمي دارند. آناني که وقتي هستند نيستند وقتي که نيستند هم نيستند مردگاني متحرک در جهان. خود فروختگاني که هويتشان را به ازاي چيزي فاني واگذاشتهاند. بي شخصيتاند و بي اعتبار. هرگز به چشم نميآيند. مرده و زندهاشان يکي است. آناني که وقتي هستند هستند وقتي که نيستند هم هستند آدمهاي معتبر و با شخصيت. کساني که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را مي گذارند. کساني که هماره به خاطر ما ميمانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم. آناني که وقتي هستند نيستند وقتي که نيستند هستند شگفت انگيز ترين آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نميتوانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتي که از پيش ما ميروند نرم نرم آهسته آهسته درک ميکنيم. باز ميشناسيم. مي فهميم که آنان چه بودند. چه مي گفتند و چه مي خواستند. ما هميشه عاشق اين آدمها هستيم . هزار حرف داريم برايشان. اما وقتي در برابرشان قرار ميگيريم قفل بر زبانمان ميزنند. اختيار از ما سلب ميشود. سکوت ميکنيم و غرقه در حضور آنان مست ميشويم و درست در زماني که ميروند يادمان مي آيد که چه حرفها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اينها در زندگي هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. | زنان چند شوهره ! نوشته شده در مي 8, 2008 با پسر آريايي تا اين زمان تبت تنها کشوري است که در آنجا بعضي از زنان چند شوهر قانوني دارند و اين کار را به اصطلاح علمي Polyandry مي نامند از آنجا که اطمينان داشتيم هيچ چيز در جهان بي دليل نيست مانند هميشه دست به دامن تحقيق زديم تا واقعيت اين کار را درک کنيم ، پس از تحقيق طولاني متوجه شديم تنها دليل اين کار مشکلات اقتصادي است و دو دليل برايمان آوردند : دليل اول : پدري که چهار فرزند دارد ، يکباره يک دختر را به عقد چهار پسرش در مي آورد و البته طبق قراردادي که دارند زن مذبور هر شب يا هر هفته را با يکي از برادران بسر مي برد ، با اين کار اولا پدر اجازه نمي دهد که اساس خانواده اش گسيخته شود بلکه بالعکس وجود زن واحد سبب اتحاد آنان مي گردد و همه پروانه سان دور يک چراغ پرواز مي کنند ، ثانيا ثروت پدر که از همه مهمتر است پراکنده نمي شود و به هدر نمي رود ! دليل دوم : اگر همان پدر در مدت يکسال چهار دختر را براي چهار فرزندش عقد کند و زنان مذبور جداگانه باردار شوند ، در مدت يکسال يک خانواده چهار نفري ، دوازده نفر خواهد شد . اما چون زمين تبت زياد حاصلخيز نيست و مواد غذايي محدود است ، مي کوشند که از توليد نسل تا جائيکه مقدور مي باشد جلوگيري کنند و با اين کار جمعيت تبت را هميشه به همان اندازه اي که هست حفظ کنند . ما پس از شنيدن اين دلايل به مردم تبت لقب مناسبي داديم ، لقبي که از هر جهت در خور آنهاست(اکونوميست هاي متفکر) ! و در آخر اين سئوال برايمان پيش آمد که اين جا چه بلايي به سر فرزندان مي آورند و فرزندي که از يک زن واحد بوجود مي آيد مال کدام برادر است ؟ معلوم شد که اولاد اول به برادر بزرگتر تعلق خواهد داشت و به همين قياس فرزندان بعدي به برادران کوچکتر خواهد رسيد . خيلي ميل داشتيم بفهميم که در شب اول عروسي ميان برادران نزاعي در مي گيرد يا نه ؟ اما چون اين سئوال خيلي فني بود از پرسش صرف نظر کرديم . | |
| | اين ايميل را براي دوستانتان نيز ارسال کنيد.... اگر اين ايميل را از طرف دوستانتان دريافت کردهايد، ميتوانيد با عضويت در گروه روزنه هر روزايميلهاي ما را با موضوعات متنوع دريافت کنيد.. براي عضويت رايگان در گروه روزنه، اينجا رو کليک کنيد.. | | | | | | | | | | | |
__._,_.___
__,_._,___
No comments:
Post a Comment