به گروه اینترنتی جذاب و پر از خواندنی‌های جالب روزنه خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Monday, February 9, 2009

.::ROZANEH::. >>One night....Belongs to ruby<< Must Read >>NICe


اگر اين ايميل را به صورت ناقص دريافت کرده‌ايد، مي‌توانيد روي دکمه Printable View در سمت راست و بالاي صفحه کليک کنيد مانند شکل زير

براي رفع دائمي اين مشکل(ناقص ديده شدن صفحه) اينجا را کليک کنيد.
براي عضويت در گروه روزنه و دريافت ايميل‌هاي گروه روزنه به صورت روزانه، ا;ينجا را کليک کنيد. عضويت در گروه روزنه و استفاده از مزاياي آن رايگان مي‌باشد.
اگر از G-Mail براي دريافت ايميل‌ها استفاده مي‌کنيد و قادر به ديدن تصاوير نيستيد روي لينک "Display images below" کليک کنيد.
گروه روزنه، با بيش از 100000(يکصد هزار) عضو و حداقل 50000(پنجاه‌هزار) بازديد در روز يکي از بهترين مکان‌ها براي تبليغات شماست. براي مشاهده تعرفه تبليغات و همچنين سفارش تبليغات اينجا را کليک کنيد.

     
 

 موضوع: 

 تاريخ ارسال:

 

عضويت رايگان در گروه    |    صفحه نخست    |   آرشيو   |  وبلاگ    |    درباره ما    |    تبليغات در روزنه

تبليغات

Advertisements


 

روزنه توسط سرورهاي قدرتمند هاست‌ايران.نت پشتيباني مي‌شود.

 

براي سفارش تبليغات در اين محل اينجا را کليک کنيد

 

 

با خط اينترنت اختصاصي اعضاء گروه روزنه:
 

سرعت، قدرت و کيفيت بالاتر
هماهنگي با گروه و باز شدن عکسها
دسترسي آسانتر و بدون محدوديت به سايتها و ...

9092302260


 

 

 
 

شبی از آن رابی

 

======================

 

fj2us3yj9lbmjcgwjmcs.jpg

 


این داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد!


   نام من میلدرد است؛

میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دی‌موآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم.

مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافته‌ام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشته‌ام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکرده‌ام.

 

3q0sbu67wil0kduhmh73.jpg


    یکی از این شاگردان رابی بود. رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح می‌دهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایین‌تری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد. پس او را به شاگردی پذیرفتم.

 

s6iz9kqfz99zu1eypuvb.jpg

 

 رابی درس‌های پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش می‌کرد، حس‌ّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان می‌داد. امّا او با پشتکار گام‌های موسیقی را مرور می‌کرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره می‌کرد.
    در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره می‌گفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو می‌زنم."

 

3r5lobwjhztldenptf1v.jpg

 

 امّا امیدی نمی‌رفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری را نداشت. مادرش را از دور می‌دیدم و در همین حدّ می‌شناختم؛ می‌دیدم که با اتومبیل قدیمی‌اش او را دم خانهء من پیاده می‌کند و سپس می‌آید و او را می‌برد. همیشه دستی تکان می‌داد و لبخندی می‌زد امّا هرگز داخل نمی‌آمد.
    یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید. خواستم زنگی به او بزنم امّا این فرض را پذیرفتم که به علّت نداشتن توانایی لازم بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و کاری دیگر در پیش بگیرد. البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمی‌آید. وجود او تبلیغی منفی برای تدریس و تعلیم من بود.

 


    چند هفته گذشت. آگهی و اعلانی دربارهء تک‌نوازی آینده به منزل همهء شاگردان فرستادم. بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم می‌توانم در این تک‌نوازی شرکت کنم؟". توضیح دادم که، " تک‌نوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی." او گفت، "مادرم مریض بود و نمی‌توانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین می‌کنم. خانم آنور، لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تک‌نوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت.

 

blbra1q37ujhjf9q0ctm.jpg


    نمی‌دانم چرا به او اجازه دادم در این تک‌نوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که می‌گفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد. تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود. برنامهء رابی را آخر از همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعهء نهایی را بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکنم چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامهء نهایی آن را جبران خواهم کرد.

 

tyke5prwkmnvgv0d300l.jpg


    برنامه‌های تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجهء کارشان گویای تلاششان بود. رابی به صحنه امد. لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند. با خود گفتم، "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟"
    رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم. ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو می‌نواخت بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پرده‌های پیانو می‌رقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت.

 

 آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت می‌طلبد در نهایت شکوه اجرا می‌شد! هرگز نشنیده بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد. بعد از شش و نیم دقیقه او اوج‌گیری نهایی را به انتها رساند. تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کف‌زدن‌های ممتدّ خود او را تشویق کردند.

 

d13mcwvgkyk6anattb68.jpg

 
    سخت متأثّر و با چشمی اشک‌ریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم. گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟" صدایش از میکروفون پخش شد که می‌گفت، "می‌دانید خانم آنور، یادتان می‌آید که گفتم مادرم مریض است؟ خوب، البتّه او سرطان داشت و امروز صبح مرد. او ناشنوا  بود و اصلاً نمی‌توانست بشنود. امشب اوّلین باری است که او می‌تواند  بشنود که من پیانو می‌نوازم. می‌خواستم برنامه‌ای استثنایی باشد."

 

thli9vkr23jwueypiddr.jpg


    چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیده‌ای نبود که پرده‌ای آن را نپوشانده باشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبت‌های کودکان ببرند؛ دیدم که چشم‌های آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛ با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگی‌ام پربارتر شده است.


  من هرگز نابغه نبوده‌ام امّا آن شب شدم. و امّا رابی

؛ او معلّم بود و من شاگرد؛ زیرا این او بود که معنای استقامت و پشتکار و عشق و باور داشتن خویشتن و

 شاید حتّی به کسی فرصت دادن و علّتش را ندانستن را به من یاد داد.
 

===========================

Thank you and remain blessed.     

fariba


 

 

 

 

 

 


 

اين ايميل را براي دوستانتان نيز ارسال کنيد....

اگر اين ايميل را از طرف دوستانتان دريافت کرده‌ايد، مي‌توانيد با عضويت در گروه روزنه هر روزايميل‌هاي ما را با موضوعات متنوع دريافت کنيد..
 براي
عضويت رايگان در گروه روزنه، اينجا رو کليک کنيد..

 

 

 

 

 

 

 
 

 

GroupTeam


Owners

  ALI

 Yousof

Y!ID: RedVolcano_81  Y!ID: YousofShajari 
براي چت با من اينجا را کليک کنيد براي چت با من اينجا را کليک کنيد

Moderators

FARIBA

30nAp30

Y!ID: Fariba_october  Y!ID: pc30na 
براي چت با من اينجا را کليک کنيد براي چت با من اينجا را کليک کنيد
 
 
     


__._,_.___


Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

Blog Archive