● اگر اين ايميل را به صورت ناقص دريافت کردهايد، ميتوانيد روي دکمه Printable View در سمت راست و بالاي صفحه کليک کنيد مانند شکل زير ● براي رفع دائمي اين مشکل(ناقص ديده شدن صفحه) اينجا را کليک کنيد. ● براي عضويت در گروه روزنه و دريافت ايميلهاي گروه روزنه به صورت روزانه، اينجا را کليک کنيد. عضويت در گروه روزنه و استفاده از مزاياي آن رايگان ميباشد. ● اگر از G-Mail براي دريافت ايميلها استفاده ميکنيد و قادر به ديدن تصاوير نيستيد روي لينک "Display images below" کليک کنيد. ● گروه روزنه، با بيش از 100000(يکصد هزار) عضو و حداقل 50000(پنجاههزار) بازديد در روز يکي از بهترين مکانها براي تبليغات شماست. براي مشاهده تعرفه تبليغات و همچنين سفارش تبليغات اينجا را کليک کنيد. | |
| | | | | | روزنه توسط سرورهاي قدرتمند هاستايران.نت پشتيباني ميشود. | با خط اينترنت اختصاصي اعضاء گروه روزنه: سرعت، قدرت و کيفيت بالاتر هماهنگي با گروه و باز شدن عکسها دسترسي آسانتر و بدون محدوديت به سايتها و ... | 9092302260 | با سلام خدمت تمام دوستان خوبم در گروه روزنه اولين باري ست كه من براي شما همراهان خوب مطلبي مي نويسم و اين تنها و تنها پاسخ ناچيزي ست به محبتهاي بي شائبه شما دوستان گرامي كه منو مورد لطف خودتون قرار داديد و با ايميلهاي بسيار زيباتون انگيزه ادامه كار رو به من بخشيديد. جا داره از دوست خوبم" فريبا" هم تشكر كنم كه داستانهاي كوتاه رو كه با فرمت ساده براش ارسال مي كنم با سليقه بسيار خوبش آماده مي كنه و تصاوير زيبا براشون انتخاب مي كنه. و همينطور از دوستان عزيزم كه تمايل داشتند نويسنده و ناشر دو كتاب "نشان لياقت عشق" و "عشق بدون قيد و شرط" رو براشون ارسال كنم، عذر مي خوام چون فرصت پاسخگويي به تك تك شما عزيزان رو نداشتم. بنابراين فرصت رو مغتنم مي شمارم و خدمتتون عرض مي كنم كه اين دو كتاب از نويسندگان ناشناس گردآوري شده و نسخه اي كه من در اختيار دارم برگردان آقاي بهنام زاده هست كه توسط نشر پژوهه چاپ شده. در اين پست قصد دارم شما رو با نويسنده بسيار خوش قريحه ايراني سركار خانم "عرفان نظرآهاري" آشنا كنم. البته مطمئن هستم خيلي از شما با آثار زيباي ايشون آشنا هستيد. اما اجازه مي خوام به خودم اين افتخار رو بدم و برخي از آثار ايشون رو براي دوستان عزيزم ارسال كنم تا بيشتر با تفكر زيباي عرفاني و سادگي و ظرافت نثر اين خانم عزيز آشنا بشن. باز هم از لطف و محبت شما سپاسگزارم و اميدوارم منو از نظرات خودتون محروم نكنيد. مريم _____________________________________ ◄ ليلي، خودش را به آتش کشيد خدا گفت: زمين سردش است. چه کسي مي تواند زمين را گرم کند؟ ليلي گفت: من. خدا شعله اي به او داد. ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت. سينه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. ليلي هم. خدا گفت: شعله را خرج کن. زمينم را به آتش بکش. ليلي خودش را به آتش کشيد. خدا سوختنش را تماشا مي کرد. ليلي گر مي گرفت. خدا حظ مي کرد. ليلي مي ترسيد. مي ترسيد آتش اش تمام شود. مجنون سر رسيد. مجنون هيزم آتش ليلي شد. آتش زبانه کشيد. آتش ماند. زمين خدا گرم شد. خدا گفت: اگر ليلي نبود، زمين من هميشه سردش بود. | ◄ ليلي، تشنه تر شد ليلي گفت: امانتي ات زيادي داغ است. زيادي تند است. خاکستر ليلي هم دارد مي سوزد، امانتي ات را پس مي گيري؟ خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم، خاکسترت را پس مي گيرم. ليلي گفت: کاش مادر مي شدم، مجنون بچه اش را بغل مي کرد. خدا گفت: مادري بهانه عشق است، بهانه سوختن؛ تو بي بهانه عاشقي، تو بي بهانه مي سوزي. ليلي گفت: دلم زندگي مي خواهد، ساده، بي تاب، بي تب. خدا گفت: اما من تب و تابم، بي من مي ميري... ليلي گفت: پايان قصه ام زيادي غم انگيز است، مرگ من، مرگ مجنون، پايان قصه ام را عوض مي کني؟ خدا گفت: پايان قصه ات اشک است. اشک درياست؛ دريا تشنگي است و من آبم، تشنگي و آب. پاياني از اين قشنگتر بلدي؟ ليلي گريه کرد. ليلي تشنه تر شد. خدا خنديد. | ◄ ليلي، پروانه خدا شمع بود، اما کوچک بود. نور هم داشت اما کم بود. شمعي که کوچک بود و کم، براي سوختن پروانه بس بود. مردم گفتند: شمع عشق است و پروانه عاشق. و زمين پر از شمع و پروانه شد. پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند. خدا گفت: شمعي بايد دور، شمعي که نسوزد، شمعي که بماند. پروانه اي که به شمع نزديک مي سوزد، عاشق نيست. شب بود، خدا شمع روشن کرد. شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود. شمع خدا پروانه مي خواست. ليلي، پروانه اش شد. بال پروانه هاي کوچک زود مي سوزد، زيرا شمع ها، زيادي نزديکند. بال ليلي هرگز نمي سوزد. ليلي پروانه شمع خداست. شمع خدا ماه است. ماه روشن است؛ اما نمي سوزد. ليلي تا ابد زير خنکاي شمع خدا مي رقصد. | ◄ ليلي، نام ديگر آزادي دنيا که شروع شد زنجير نداشت، خدا دنياي بي زنجير آفريد. آدم بود که زنجير را ساخت، شيطان کمکش کرد. دل، زنجير شد، زن، زنجير شد. دنيا پر از زنجير شد و آدم ها همه ديوانه زنجيري! خدا دنيا را بي زنجير مي خواست. نام دنياي بي زنجير اما بهشت است. امتحان آدم همين جا بود. دستهاي شيطان از زنجير پر بود. خدا گفت: زنجيرهايتان را پاره کنيد. شايد نام زنجير شما عشق باشد. يک نفر زنجيرهايش را پاره کرد. نامش را مجنون گذاشتند. مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري. اين نام را شيطان بر او گذاشت. شيطان آدم را در زنجير مي خواست. ليلي، مجنون را بي زنجير مي خواست. ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد. ليلي کمک کرد تا مجنون زنجيرش را پاره کند. ليلي زنجير نبود. ليلي نمي خواست زنجير باشد. ليلي ماند. زيرا ليلي نام ديگر آزادي است. | ◄ ليلي، رفتن است خدا گفت: ليلي يک ماجراست، ماجرايي آکنده از من. ماجرايي که بايد بسازيش. شيطان گفت: تنها يک اتفاق است. بنشين تا بيفتد. آنان که حرف شيطان را باور کردند، نشستند و ليلي هيچ گاه اتفاق نيفتاد. مجنون اما بلند شد، رفت تا ليلي را بسازد. خدا گفت: ليلي درد است. درد زادني نو. تولدي به دست خويشتن. شيطان گفت: آسودگي ست. خيالي ست خوش. خدا گفت: ليلي، رفتن است. عبور است و رد شدن. شيطان گفت: ماندن است. فرو رفتن در خود. خدا گفت: ليلي جستجوست. ليلي نرسيدن است و بخشيدن. شيطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملک. خدا گفت: ليلي سخت است. دير است و دور از دست. شيطان گفت: ساده است. همين جايي و دم دست. و دنيا پر شد از ليلي هاي زود. ليلي هاي ساده اينجايي. ليلي هاي نزديک لحظه اي. خدا گفت: ليلي زندگي ست. زيستني از نوعي ديگر. ليلي جاودانگي شد و شيطان ديگر نبود. مجنون، زيستني از نوعي ديگر را برگزيد و مي دانست که ليلي تا ابد طول مي کشد. | ◄ شيطان از انتشار ليلي مي ترسد خدا به شيطان گفت: ليلي را سجده کن. شيطان غرور داشت، سجده نکرد. گفت: من از آتشم و ليلي گل است. خدا گفت: سجده کن، زيرا که من چنين مي خواهم. شيطان سجده نکرد. سرکشي کرد و رانده شد؛ و کينه ليلي را به دل گرفت. شيطان قسم خورد که ليلي را بي آبرو کند و تا واپسين روز حيات، فرصت خواست. خدا مهلتش داد. اما گفت: نمي تواني، هرگز نمي تواني. ليلي دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من. گمراهي اش را نمي تواني حتي تا واپسين روز حيات. شيطان مي داند ليلي همان است که از فرشته بالاتر مي رود. و مي کوشد بال ليلي را زخمي کند. عمريست شيطان گرداگرد ليلي مي گردد. دستهايش پر از حقارت و وسوسه است. او بدنامي ليلي را مي خواهد. بهانه بودنش تنها همين است. مي خواهد قصه ليلي را به بي راهه کشد. نام ليلي، رنج شيطان است. شيطان از انتشار ليلي مي ترسد. ليلي عشق است و شيطان از عشق واهمه دارد. | ◄ اسب سرکش در سينه ليلي ليلي گفت: موهايم مشکي ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج، دلت توي حلقه هاي موي من است. نمي خواهي دلت را آزاد کني؟ نمي خواهي موج گيسوي ليلي را ببيني؟ مجنون دست کشيد به شاخه هاي آشفته بيد و گفت: نه نمي خواهم، گيسوي مواج ليلي را نمي خواهم. دلم را هم. ليلي گفت: چشمهايم جام شيشه اي عسل است، شيرين، نمي خواهي عکست را توي جام عسل ببيني؟ شيريني ليلي را؟ مجنون چشمهايش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ. تلخي مجنون را تاب مي آوري؟ ليلي گفت: لبخندم خرماي رسيده نخلستان است. خرما طعم تنهايي ات را عوض مي کند. نمي خواهي خرما بچيني؟ مجنون خاري در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوستتر دارم. ليلي گفت: دستهايم پل است. پلي که مرا به تو مي رساند. بيا و از اين پل بگذر. مجنون گفت: اما من از اين پل گذشته ام. آنکه مي پرد ديگر به پل نيازي ندارد. ليلي گفت: قلبم اسب سرکش عربي ست. بي سوار و بي افسار. عنانش را خدا بريده، اين اسب را با خودت مي بري؟ مجنون هيچ نگفت. ليلي که نگاه کرد، مجنون ديگر نبود؛ تنها شيهه اسبي بود و رد پايي بر شن. ليلي دست بر سينه اش گذاشت، صداي تاختن مي آمد. | ◄ ليلي، زير درخت انار ليلي زير درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ. گلها انار شد، داغ داغ. هر اناري هزارتا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، دانه ها توي انار جا نمي شدند. انار کوچک بود. دانه ها ترکيدند. انار ترک برداشت. خون انار روي دست ليلي چکيد. ليلي انار ترک خورده را از شاخه چيد. مجنون به ليلي اش رسيد. خدا گفت: راز رسيدن فقط همين بود. کافي است انار دلت ترک بخورد. | ◄ ليلي، نام تمام دختران زمين است خدا مشتي خاک برگرفت. مي خواست ليلي را بسازد، از خود در او دميد. و ليلي پيش از آنکه با خبر شود، عاشق شد. سالياني ست که ليلي عشق مي ورزد. ليلي بايد عاشق باشد. زيرا خدا در او دميده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق مي شود. ليلي نام تمام دختران زمين است؛ نام ديگر انسان. خدا گفت: به دنيايتان مي آورم تا عاشق شويد. آزمونتان تنها همين است: عشق. و هر که عاشق تر آمد، نزديکتر است. پس نزديکتر آييد، نزديکتر. عشق، کمند من است. کمندي که شما را پيش من مي آورد. کمندم را بگيريد. و ليلي کمند خدا را گرفت. خدا گفت: عشق، فرصت گفتگو است. گفتگو با من. با من گفتگو کنيد. و ليلي تمام کلمه هايش را به خدا داد. ليلي هم صحبت خدا شد. خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتي خاک را بدل به نور مي کند. و ليلي مشتي نور شد در دستان خداوند. | |
| | اين ايميل را براي دوستانتان نيز ارسال کنيد.... اگر اين ايميل را از طرف دوستانتان دريافت کردهايد، ميتوانيد با عضويت در گروه روزنه هر روزايميلهاي ما را با موضوعات متنوع دريافت کنيد.. براي عضويت رايگان در گروه روزنه، اينجا رو کليک کنيد.. | | | | | | | | | | | |
__._,_.___
__,_._,___
No comments:
Post a Comment