حدود 1 ماه پيش ، با دالاهو سفري به کرمان داشتم. سياوش متن زير رو برام خوند. راستش يهذره دلم گرفت و ياد دوست عزيزي افتادم که الان مدتيه جاش خاليه. يوسف(که با هم روزنه رو تاسيس کرديم) الان مدتيه براي ادامه تحصيل رفته کانادا. نميدونم اون چه ذهنيتي داره الان! اما من ميگم: يوسف، خيلي دلم واست تنگ شده و جات حسابي اينجا خاليه... | آنهايي که رفتهاند هر روز اي ميلشان را در حسرت نامه از آنهايي که ماندهاند باز ميکنند و از اينکه هيچ نامه اي ندارند، کلافه ميشوند. آنهايي که ماندهاند هر روز نه، يکروز در ميان اي ميلشان را چک ميکنند و از اينکه نامه اي از آنهايي که رفتهاند ندارند، کفرشان در ميآيد! آنهايي که رفتهاند منتظرند آنهايي که ماندهاند برايشان نامه بنويسند .فکر ميکنند که حالا که ازجريان زندگي آنهايي که ماندهاند خارج شدهاند، آنها بايد تصميم بگيرند که هنوز ميخواهند به دوستيشان از دور ادامه بدهند يا نه. آنهايي که ماندهاند منتظرند که آنهايي که رفتهاند برايشان نامه بنويسند. فکر ميکنند شايد آنهايي که رفتهاند مدل زندگيشان را عوض کرده باشند و ديگر دوست نداشته باشند با آنهايي که ماندهاند معاشرت کنند. آنهايي که رفتهاند همانطور که دارند يک غذاي سر دستي درست ميکنند، تا تنهايي بخورند فکر ميکنند، آنهايي که ماندهاند الان دارند دور هم قورمه سبزي با برنج زعفراني ميخورند و جمعشان جمع است و ميگويند و ميخندند. آنهايي که ماندهاند همان طور که دارند يک غذاي سر دستي درست ميکنند، فکر ميکنند آنهايي که رفتهاند الان دارند با دوستان جديدشان گل ميگويند و گل ميشنوند و از ان غذاهايي ميخورند که توي کتابهاي آش پزي عکسش هست. آنهايي که رفتهاند فکر ميکنند آنهايي که ماندهاند همه اش با هم بيرونند. کافي شاپ ميروند .خريد ميروند…با هم کيف دنيا را ميکنند و آنها را که ان گوشه دنيا تک افتاده اند، فراموش کرده اند. آنهايي که ماندهاند فکر ميکنند آنهايي که رفتهاند همه اش بار و ديسکو ميروند و خيلي بهشان خوش ميگذرد و آنها را که توي آن جهنم گير افتادهاند، فراموش کردهاند. آنهايي که رفتهاند ميفهمند که هيچ کدام از آن مشروبها باب طبعشان نيست و دلشان ميخواهد يک چاي دم کرده حسابي بخورند. آنهايي که ماندهاند دلشان ميخواهد بروند يکبار هم که شده بروند يک مغازهاي که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چيزي را ميخواهند انتخاب کنند. آنهايي که رفتهاند همانطور که توي صف اداره پليس براي کارت اقامتشان ايستاده اند و ميبينند که پليس با باتوم خارجي ها را هل ميدهد فکر ميکنند که ان جهنميکه تويش بودند حد اقل کشور خودشان بود.حد اقل احساس نميکردند طفيلي هستند. آنهايي که ماندهاند همانطور که زنيکه هاي گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشين ميکنند، فکر ميکنند که آنهايي که رفتهاند الان مثل ادم هاي محترم ميروند به يک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحويل ميگيرند. آنهايي که رفتهاند همانطور مينشينند پشت پنجره و زل ميزنند به حياط و فکر ميکنند به اينکه وقتي برگردند کجا کار گيرشان ميايد و آيا اصلا برگردند؟! آنهايي که ماندهاند فکر ميکنند که آنهايي که رفتهاند حال کردهاند و حالا ميايند جاي آنها را سر کار اشغال ميکنند و آنها از کار بيکار ميشوند آنهايي که ماندهاند فکر ميکنند آنهايي که رفتهاند حق ندارند هيچ اظهار نظري در هيچ موردي بکنند چون دارند اونور حال ميکنند و فورا يک قلم برميدارند و اسم اونوري ها را خط ميزنند آنهايي که رفتهاند هي با شوق بيانيهها را امضا ميکنند و ميخواهند خودشان را به جريان سياسي کشوري که تويش نيستند، بچسبانند! آنهايي که ماندهاند در حسرت بي بي سي بي سانسور کلافه ميشوند! آنهايي که رفتهاند هيچ سايت خبري را نميخوانند. ربطي بهشان ندارد خبر کشورهايي که تويش هستند! آنهايي که ماندهاند ميخواهند بروند. آنهايي که رفتهاند ميخواهند برگردند! آنهايي که ماندهاند از آن طرف مدينه فاضله ميسازند... آنهايي که رفتهاند به کشورشان با حسرت فکر ميکنند... اما هم آنهايي که رفتهاند و هم آنهايي که ماندهاند در يک چيز مشترکند... آنهايي که رفتهاند احساس تنهايي ميکنند. آنهايي که ماندهاند هم احساس تنهايي ميکنند! یک تصویر را میشه از جنبه های مختلف دید از جنبه های مختلف تفسیر کرد.در واقع فقط یک تفسیر درست نیست که از یه مساله وجود داره. مساله مهاجرت مثل همین تصویره. ماها معمولا خیلی سریع و خیلی راحت قضاوت میکنیم در باره آدم هایی که رفتهاند و آنهایی که ماندهاند.خواستم بگم که این آدم ها جهان رو متفاوت میبینند... خواستم بگم که یک کمیقبل از قضاوت سریع ،به گشتالت* فکر کنیم. | * قانون گشتالت: يک تصوير را مي شه از جنبه هاي مختلف ديد از جنبه هاي مختلف تفسير کرد.در واقع فقط يک تفسير درست نيست که از يك مساله وجود داره. | |
No comments:
Post a Comment