رقص هم سبزه،و هم آب روان می رقصد هم بلبل مست،نغمه خوان می رقصد بر دست نسیم خوش خرامان ،گندم می چرخد و شاد و بی امان می رقصد یک یاس کشیده قد به سمت خورشید شاداب به دوش ارغوان می رقصد یک سرو کهن میان جمعی لاله بی رنگ و ریا عصا زنان می رقصد هم موج،و هم ماهی عاشق در آب با شادی آب بی کران می رقصد با رقص گل وسبزه وباغ و بلبل انگار تمام کهکشان می رقصد در جوشش شوق،مادر گل ها نیز با چشم ترش گریه کنان می رقصد پیوند زمین وآسمان را باران خود بسته و ،خود در آن میان می رقصد خود کرده نهان ز شرم هم در کنجی پیداست عیان،که در نهان می رقصد یک سنگ فقط نشسته با خلقی تنگ کاین هست چنین و،آن چنان می رقصد این است که هر اهل دلی در دنیا با جشن و سرور مردمان می رقصد عمید رضا مشایخی بهار 87 |
No comments:
Post a Comment