به گروه اینترنتی جذاب و پر از خواندنی‌های جالب روزنه خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Tuesday, May 13, 2008

.::ROZANEH::. >>Dastanhaye kootah<

اگر اين ايميل را به صورت ناقص دريافت کرده‌ايد، مي‌توانيد روي دکمه Printable View در سمت راست و بالاي صفحه کليک کنيد مانند شکل زير

براي رفع دائمي اين مشکل(ناقص ديده شدن صفحه) اينجا را کليک کنيد.
براي عضويت در گروه روزنه و دريافت ايميل‌هاي گروه روزنه به صورت روزانه، ا;ينجا را کليک کنيد. عضويت در گروه روزنه و استفاده از مزاياي آن رايگان مي‌باشد.
اگر از G-Mail براي دريافت ايميل‌ها استفاده مي‌کنيد و قادر به ديدن تصاوير نيستيد روي لينک "Display images below" کليک کنيد.
گروه روزنه، با بيش از100/000(صد هزار) عضو و حداقل 40000(چهل‌هزار) بازديد در روز يکي از بهترين مکان‌ها براي تبليغات شماست. براي مشاهده تعرفه تبليغات و همچنين سفارش تبليغات ا;ينجا را کليک کنيد.

 

     
 

 موضوع: 

 تاريخ ارسال:

 

عضويت رايگان در گروه    |    صفحه نخست    |   آرشيو   |  وبلاگ    |    درباره ما    |    تبليغات در روزنه

 

روزنه توسط سرورهاي قدرتمند هاست‌ايران.نت پشتيباني مي‌شود.

 


با خط اينترنت اختصاصي اعضاء گروه روزنه:
 

سرعت، قدرت و کيفيت بالاتر
هماهنگي با گروه و باز شدن عکسها
دسترسي آسانتر و بدون محدوديت به سايتها و ...

9092302260


 

بهشت و جهنم

يک مردِ روحاني، روزي با خداوند مکالمه اي داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلي هستند؟"
خداوند آن مرد روحاني را به سمت دو در هدايت کرد و يکي از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهي به داخل انداخت. درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روي آن يک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوي خوبي داشت که دهانش آب افتاد!


افرادي که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردني و مريض حال بودند. به نظر قحطي زده مي آمدند. آنها در دست خود قاشق هايي با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ها به بالاي بازوهايشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتي مي توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جايي که اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود، نمي توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحاني با ديدن صحنه بدبختي و عذاب آنها غمگين شد. خداوند گفت: "تو جهنم را ديدي!"

آنها به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلي بود. يک ميز گرد با يک ظرف خورش روي آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افرادِ دور ميز، مثل جاي قبل همان قاشق هاي دسته بلند را داشتند، ولي به اندازه کافي قوي و تپل بوده، مي گفتند و مي خنديدند. مرد روحاني گفت: "نمي فهمم!"

خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتياج به يک مهارت دارد! مي بيني؟ اينها ياد گرفته اند که به همديگر غذا بدهند، در حالي که آدم هاي طمع کار تنها به خودشان فکر مي کنند!"

وقتي که عيسي مسيح مصلوب شد، داشت به شما فکر مي کرد!

(تخمين زده شده که 93% از مردم اين متن را براي ديگران ارسال نخواهند کرد. ولي اگر شما جزء آن 7% باقي مانده مي باشيد، اين پيام را با تيتر "7%" ارسال کنيد!
من جزء آن 7% بودم! و به ياد داشته باشيد، من هميشه حاضرم تا قاشق غذاي خود را با شما تقسيم کنم!)

دايره زندگي

 
وقتي کودکي هفت ساله بودم، پدر بزرگم مرا به برکه اي در يک مزرعه برد و به من گفت: سنگي را به داخل آب بينداز و به دايره هايي که توسط اين سنگ ايجاد شده نگاه کن. سپس از من خواست که خودم را به جاي آن سنگ تصور کنم. او گفت: " تو مي تواني تعداد زيادي از جلوه ها و نمودها را در زندگيت خلق کني اما امـواجي که از اين جلوه ها پديـد مي آيد، صلح و آرامش موجود در تمام مخلوقات تو را بر هم خواهد زد. به خاطر داشته باش که تو در برابر هر آن چه در دايره زندگيت قرار مي دهي مسوولي و اين دايره به نوبه خود با بسياري از دايره هاي ديگر ارتباط خواهد داشت. نيازمند خواهي بود تا در مسيري زندگي کني که اجازه دهد، خوبي و منفعت ناشي از دايره ات، صلح و آرامش را به ديگران منتقل کند. آن جلوه هايي که از عصبانيت و حسادت ناشي مي شود، همان احساسات را به ديگر ذايره ها خواهد فرستاد. تو در برابر هر دوي آن ها مسوولي."
اين نخستين بار بود که دريافتم هر شخص قادر است صلح و يا ناسازگاري دروني خلق کند که در جهان پيرامونش جريان يابد. اگر وجودمان سرشار از نزاع، نفرت، ترديد و خشم باشد، هرگز نمي توانيم صلح را در جهان برقرار سازيم. ما احساسات و افکاري را که در درون نگاه داشته ايم از خود ساطع مي کنيم، چه در مورد آن ها صحبت کنيم چه سکوت اختيار کنيم.
هرآن چه در درون خويش داريم به جهان پيرامون ما سرايت مي کند خلق زيبايي يا ناسازگاري با تمامي دواير ديگر زندگي مرتبط مي باشد.
اين تمثيل جاوداني را به خاطر بسپاريم: به هر چيزي که توجه کنيم، رشد و توسعه مي يابد.
 
مترجم: محمد رضا محسني
 


راه و رسم عاشقي

 
من يک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هيچ گاه به خاطر دروغ هايم مرا تنبيه نکرد. مي توانست، اما رسوايم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه اي آوردم پذيرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هايش را شنيدم اما نپذيرفتم. چشم هايم را بستم تا خدا را نبينم و گوش هايم را نيز، تا صداي خدا را نشنوم. من از خدا گريختم بي خبر از آن که خدا با من و در من بود.
مي خواستم کاخ آرزوهايم را آن طور که دلم مي خواهد بسازم نه آن گونه که خدا مي خواهد. به همين دليل اغلب ساخته هايم ويران شد و زير خروارها آوار بلا و مصيبت ماندم. من زير ويرانه هاي زندگي دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هيچ کس فريادم را نشنيد و هيچ کس ياريم نکرد. دانستم که نابودي ام حتمي است. با شرمندگي فرياد زدم خدايا اگر مرا نجات دهي، اگر ويرانه هاي زندگي ام را آباد کني با تو پيمان مي بندم هر چه بگويي همان را انجام دهم. خدايا! نجاتم بده که تمام استخوان هايم زير آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسي بود که حرف هايم را باور کرد ومرا پذيرفت. نمي دانم چگونه اما در کمترين مدت خدا نجاتم داد. از زير آوار زندگي بيرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خداي عزيز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمايم.
خدا گفت: هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.
گفتم: خدايا عشقت را بپذيرفتم و از اين لحظه عاشقت هستم. سپس بي آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رويايي زندگي ام ادامه دادم. اوايل کار هر آن چه را لازم داشتم از خدا درخواست مي کردم و خدا فوري برايم مهيا مي کرد. از درون خوشحال نبودم. نمي شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بي توجه باشم. از طرفي نمي خواستم در ساختن کاخ آرزوهاي زندگي ام از خدا نظر بخواهم زيرا سليقه خدا را نمي پسنديدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چيزي در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک مي کند و من از زحمت عشق و عاشقي به خدا راحت مي شوم. پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا اين که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حين کار اگر چيزي لازم داشتم از رهگذراني که از کنارم رد مي شدند درخواست کمک مي کردم. عده اي که خدا را مي ديدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ايستاده بود نگاه مي کردند و سري به نشانه تاسف تکان داده و مي گذشتند. اما عده اي ديگر که جز سنگهاي طلايي قصرم چيزي نمي ديدند به کمکم آمدند تا آنها نيز بهره اي ببرند. در پايان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجري زهرآلود بر قلب زندگي ام فرو کردند. همه اندوخته هايم را يک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمي بر زمين افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گريختند همان طور که من از خدا گريختم. هر چه فرياد زدم صدايم را نشنيدند همان طور که من صداي خدا را نشنيدم. من که از همه جا نااميد شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدايا! ديدي چگونه مرا غارت کردند و گريختند. انتقام مرا از آنها بگير و کمکم کن که برخيزم.
خدا گفت: تو خود آنها را به زندگي ات فرا خواندي. از کساني کمک خواستي که محتاج تر از هر کسي به کمک بودند. گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غير تو روي آوردم و سزاوار اين تنبيه هستم. اينک با تو پيمان مي بندم که اگر دستم را بگيري و بلندم کني هر چه گويي همان کنم. ديگر تو را فراموش نخواهم کرد. خدا تنها کسي بود که حرف ها و سوگندهايم را باور کرد. نمي دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره مي توانم روي پاي خود بايستم و به زودي خداي مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گريخته مرا، تنبيه کرد.
گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.
خدا گفت: هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن و بدان بي آنکه مرا بخواني هميشه در کنار تو هستم.
گفتم: چرا اصرار داري تو را باور کنم و عشقت را بپذيرم.
گفت: اگر مرا باور کني خودت را باور مي کني و اگر عشقم را بپذيري وجودت آکنده از عشق مي شود. آن وقت به آن لذت عظيمي که در جست و جوي آني مي رسي و ديگر نيازي نيست خود را براي ساختن کاخ رويايي به زحمت بيندازي. چيزي نيست که تو نيازمند آن باشي زيرا تو و من يکي مي شويم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چيزي بي نيازم. اگر عشقم را بپذيري مي شوي نور، آرامش و بي نياز از هر چيز.
 
 
 


 
يک استکان چاي

 
 
"ينين" استاد ژاپني در دوره "ميجي"، يک استاد دانشگـاه را پذيرفت که مي خواست از او در مورد ذن سوالاتي بکند.
ينين چاي را در استکان مهمان خود سرازير کرد و ادامه داد به ريختن آن. استاد دانشگاه که استکان چاي را در حال سرازير شدن مي ديد نتوانست جلوي خودش را بگيرد وگفت:
- استکان پر شده. ديگر جايي ندارد!
ينين به او گفت:
- مثل اين استکان، تو هم از اعتقادات و تفکرات خودت پر شده اي. چطور مي توانم به تو ذن را توضيح بدهم اگر که استکانت را از پيش خالي نکني؟

 
 منبع: 101 قصه ذن
 


 
در عالم خوابها

 
يکي از پيروان "سوين شاکو" تعريف مي کرد:
- پس از صرف ناهار معلم مدرسه ما يک خواب کوتاه بعد از ظهري مي کرد. ما بچه ها از او دليل اين کار را پرسيديم. جوابمان داد:
- مي روم به دنياي خوابها که به دانايان قديم بپيوندم، همان کاري که کنفوسيوس مي کرد. هر وقت که کنفوسيوس به خواب مي رفت خواب دانايان باستان را مي ديد و هنگام بيداري براي پيروانش نقل مي کرد.
يک روز بسيار گرمي که ما به خواب رفته بوديم، استاد سر رسيد و سرزنشمان کرد که چرا خوابيده ايم. ما در جواب به او گفتيم که به دنياي روياها رفته بوديم تا مثل کنفوسيوس بزرگان عهد قديم را ببينيم. استاد از ما پرسيد:
- خوب، دانايان باستان چه به شما گفتند؟
يکي از ما جواب داد:
- از آنها سوال کرديم که استاد ما هر روز بعد از ظهر به ديدن آنها مي رود؟ جواب دادند که هرگز او را نديده اند!
 
 
 
منبع: 101 قصه ذن
 
 


جاده پر از گل

 
روزي � تنزن� و � اکيدو� با هم در راه پر از گل و لاي مي رفتند. باران شديدي فرو مي ريخت. در پيچ راه به دختر زيبايي برخوردند، با کيمونو و شالي از حرير. دختر در گل و لاي نمي توانست از جاده عبور کند. تنزن بي درنگ به سويش رفت و گفت:
- دختر، بيا.
بغلش کرد و از جاده هاي پر آب ردش کرد.
اکيدو تا رسيدنشان به معبدي که مي بايست شب را در آن بيتوته کنند چيزي نگفت. در آنجا بود که نتوانست جلوي خودش را بگيرد. به رفيقش گفت:
- ما راهب ها نبايد به زنها نزديک شويم، به چه علت اين کار را کردي؟
تنزن گفت:
- من آن دختر را همانجا رها کردم. تو هنوز داري با خودت حملش مي کني؟

 منبع: 101 قصه ذن

 

 

 

 


 

اين ايميل را براي دوستانتان نيز ارسال کنيد....

اگر اين ايميل را از طرف دوستانتان دريافت کرده‌ايد، مي‌توانيد با عضويت در گروه روزنه هر روزايميل‌هاي ما را با موضوعات متنوع دريافت کنيد..
 براي
عضويت رايگان در گروه روزنه، اينجا رو کليک کنيد..

 

 

 

 

 

 

 
 

 

GroupTeam


Owners

  ALI

 Yousof

Y!ID: RedVolcano_81  Y!ID: YousofShajari 
براي چت با من اينجا را کليک کنيد براي چت با من اينجا را کليک کنيد

Moderators

FARIBA

30nAp30

Y!ID: Fariba_october  Y!ID: pc30na 
براي چت با من اينجا را کليک کنيد براي چت با من اينجا را کليک کنيد
 
 
     
__._,_.___

Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

Blog Archive